حرفهای نگفته از شهید سید مرتضی آوینی
پنجشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۴۰ ق.ظ
«محمد علی فارسی» سازنده آثاری همچون قصه های جنگ، مهاجران، حقیقت
گمشده، خلوت دل، عشایرعرب، سرزمین نخبگان و... است. او از جمله
افرادی است که در سری دوم ساخت روایت فتح و چند مستند دیگر در کنار
«شهیدآوینی» مشغول به فعالیت بوده است. در این گفتگو سعی شده است
که خاطرات وی با آن شهید بزرگوار و همچنین دیدگاه های «سید مرتضی
آوینی» پیرامون سینما بررسی شود.
*فارس:اولین ملاقات شما با شهید آوینی در چه زمانی بود؟
*تابستان سال 63 صدا و سیما یک دوره آموزشی گذاشته بود، من هم از طرف بسیج صدا و سیمای مهاباد به این دوره معرفی شده بودم. در اوایل انقلاب هر کس کاری بلد بود یک جا میفرستادندش، چون من کمی عکاسی می دانستم به تلویزیون رفتم. در این دوره آموزشی، یکی از اساتید ما «آوینی» بود و اولین ملاقات های من با ایشان در آن زمان رخ داد.البته آوینی را دورادور میشناختم و میدانستم که ایشان در تلویزیون است، نگاه متفاوت دارد و حرف های متفاوت میزند.
*فارس: نگاه محمد علی فارسی در سال 1363 به تولیدات شهید آوینی چگونه بود؟
*کارهای ایشان را خیلی می پسندیدم، به خاطر نوع نگاهش. من احساس میکردم آدم با او ارتباط برقرار میکند اما دلیلش را نمیدانستم.
خیلی از افراد با تابلوهای استاد فرشچیان ارتباط برقرار میکنند، اما فقط یک متخصص نقاشی می تواند تحلیل کند که چرا انسان ها با این تابلوها ارتباط را برقرار میکنند.
من هم آن زمان به عنوان یک فرد معمولی که تنها عکاسی صنعتی کار کرده بودم از عرصه تصویر، سینما و تلویزیون شناخت نداشتم. کارهای آوینی متفاوت بود و یک جوری به دل مینشست. وقتی آثار ایشان را میدیدم، دوست داشتم این آدم را از نزدیک ببینیم. در آن کلاسها فهرستی از کارهایش ارائه داد و چند کار را نام برد.
درآن کلاس ها نوع لباس آوینی برای ما خیلی شاخص بود. ایشان در تیرماه اورکت خاکی را که بسیجی ها می پوشیدند به تن داشت و در کلاس هم آن را در نمیآورد. جلسه سوم یا چهارم، وقتی به او مقداری نزدیک شدم پرسیدیم: شما با این اورکت گرمت نیست؟ گفت: نمیخواهم با در آوردن این لباس هم رنگ دیگران شوم. او آدمی به شدت انقلابی بود. البته ما از این روحیات ایشان لذت میبردیم چون خودمان هم در آن سال ها در همان حال و هوا بودیم. فضا، فضای دیگری بود. سالهای اول انقلاب کاملا فضای متفاوتی بر جامعه حاکم بود.
*فارس: چه مطالبی در این کلاس ها تدریس می شد؟
*مبانی هنر. صحبتهایی که در کلاس رد و بدل می شد را به خاطر ندارم، فقط یادم هست روزی کتاب «هنر اسلامی» نوشته شریعتی را تهیه کرده بودم. وقتی آوینی آن کتاب را دید به من گفت: کتابت را به من هدیه میدهی؟ گفتم: بفرمایید! گفت: میخواهم این کتاب را از تو بگیرم که دیگر سراغ آن نروی، آن را مطالعه نکن چون چیزی به تو یاد نمیدهد بلکه منحرفت هم میکند، زحمات 2 ماهه ما را هم به باد میدهد. البته من هیچ وقت چرایی آن را سوال نکردم.
* فارس: چه چیزی در آن کلاس ها نظر شما را جلب کرد؟
* لکنت زبان ایشان برای ما خیلی تعجب آور بود. تنها چیزی که از آن کلاسها به خاطر دارم، محاسن انبوه، لکنت زبان و اورکت اوست. همچنین یادم هست شخصیت او طوری بود که آدمها جذبش میشدند.
* فارس:بعد از اتمام کلاسها دیگر آوینی را ندیدید؟
*خیر - بعداز اتمام کلاسها به مهاباد رفتم و حدود سه هفته بعد یکی از فیلمبردارهای روایت فتح به آنجا آمد که از یکی از عملیاتها فیلمبرداری کند. از او سراغ آوینی را گرفتم. مدتها بعد به عنوان دانشجوی بورسیه صدا و سیما به تهران آمدم و به دانشکده رفتم؛ اما سراغ آوینی نرفتم ولی روایت فتح را نگاه میکردم، آوینی برایم شأنی داشت که حتی وقتی که به تهران آمدم، حس میکردم در حدی نیستم که بروم و با او کار کنم. مثل اینکه مثلاً همین الان به وزارت امور خارجه بروم و بگویم من میخواهم معاون وزیر شوم، یک چنین ذهنیتی داشتم.
مدتی گذشت تا اینکه آقای صمدی مرا دعوت کرد که در گروه جهاد کار کنم، کلی ذوق کردم. او در حال حاضر در شبکه دو تهیه کننده است، برای تهیه مستندی که اگر درست بگویم در مورد پرورش ماهی کیلکا بود ما را دعوت کرد. سال 67 بود و جنگ هم تمام شده بود.
در گروه جهاد هم شکافی ایجاد شده بود، تعدادی در خیابان احمد قصیر دفتری داشتند که معروف بودند به «طیف پایین» و تعدادی هم در ساختمان صدا و سیما مستقر شدند. ما به اینها میگفتیم «طیف بالا». مرتضی در طیف سازمان کار میکرد. من هیچ کدام از افراد گروه را نمیشناختم اما به مرور زمان یکی دو کار کوچک برایشان مونتاژ کردم و به قول معروف راه افتادم. همایونفر وقتی فیلمها را دیده بود، گفته بود مونتاژ کننده این کارها را بفرستید سازمان. من رفتم صدا و سیما، برای اولین بار بود که همایونفر را دیدم. برخورد خوبی با ما کرد، بعدها متوجه شدم طیف پایین[مستقر در خیابان شهید احمد قصیر] با وزارت اطلاعات راجع به تهیه برنامهای به اسم «سراب» در حال برنامهریزی است. حالا دیگر آوینی بعد از جنگ فاز خود را عوض کرده بود و سعی میکرد در عرصههای دیگری که انقلاب به آن نیاز دارد کار کند و اولین دغدغهاش جریان مهاجرت بود.
*فارس: در این زمان با آوینی دیداری هم داشتید؟
* خیر، اصلاً در ذهنم به فکر دیدار با او نبودم. بدم نمیآمد او را ببینم اما اینکه دنبال او بروم این طور نبودم. نه آنقدر شیدا بودم که سمت او بروم و نه اینکه زندگی روزمره اجازه میداد، همسر، فرزندان و دانشگاه و...
ما دانشجوی معمولی نبودیم، بعضی از دانشجویان برای 25 صدم نمره داد و بیداد میکردند اما بعد از امتحانات فقط ما تابلو را نگاه میکردیم که 12 گرفته باشیم و مشروط نشویم. بیشتر دنبال معاش و زندگیمان بودیم. در دانشکده طیف محدودی بودیم که این طور بودیم، عدهای از بچهها برای قتل عام بچههای کربلای 4 گریه میکردند عدهای هم برای وجود سوسک در رستوران دانشگاه اعتصاب میکردند! دنیایمان متفاوت بود و به نوعی در نگاهها فاصله وجود داشت. ما مثل جزیره کوچکی در گوشه دانشکده بودیم، آسته میآمدیم و آسته میرفتیم ،مثل آدمهای متهم.
*فارس: دیدارتان با شهید آوینی چگونه رخ داد؟
* جهاد دنبال جذب نیروهایی بود که مقداری کار بلد باشند، همایونفر پیشنهاد کرده بود که یک نفر اینجا کار میکند که کارش خوب است. چون آوینی گفته بود نمیخواهم خودم پای میز مونتاژ بنشینم، میخواهم نگاه کلان به ماجرا داشته باشم، گروه درست کنیم تا آنها فیلم بگیرند. آوینی پیشنهاد داده بود که3 - 2 تا کارگردان تلویزیونی بروند تصویر بگیرند، من طرح سؤال میکنم و آنها بروند سؤالها را بپرسند. برای مونتاژ هم یک اپراتور خوب به من بدهید که بتوانم با او ارتباط برقرار کنم، کمی کار بلد باشد. همایونفر هم مرا معرفی کرده بود.
روزی که قرار بود به دفتر تلویزیونی جهاد بروم دلم تاپ تاپ میکرد، مرتضی برایم جدی شده بود. اپراتور مرتضی آوینی شدن برایم افتخار بود. چون او را در این زمینه غولی میدانستم. یادم هست من سیگاری بودم و کلی خودم را سرزنش کردم که چرا آن روز سیگار کشیدم. مرتضی از سیگار کشیدن جوانها بدش میآمد.
مرتضی وقتی وارد اتاق شد و با لحن اعتراضی گفت: بوی سیگار میآید، چه کسی سیگار کشیده؟ احسان رجبی آن زمان دُردانه مرتضی بود، سر به سر او میگذاشت و او را اذیت میکرد. مرتضی هم او را خیلی دوست داشت. احسان گفت: نگران نباش! تو آمدی سیگارش را ترک میدهم.
آن روز مرتضی دو تا سکانس به من داد و گفت: اینها را درست کن تا فردا ببینیم چه کارهای.
قرار شد فردا شب بیاید نتیجه را ببرد. فردا شب آمد و تصاویر را دید و مرا در آغوش کشید و بوسید. ذوق کرد و خوشحال شد که کسی را که میخواسته پیدا کرده. من هم از وصل شدن به مرتضی کلی خوشحال شدم. ما شب و روز کار میکردیم، اواسط کار یعنی برنامه ششم - هفتم بود که برنامه سراب حسابی گل کرد.
یادم هست آن روزها خیابانها یا برای پخش فیلم «محمد رسولالله» خلوت میشد ، یا برای مستند «سراب». تا این حد جذاب بود. اغلب بچههایی که در این کار مشارکت داشتند به دنبال اسم نبودند. من، مرتضی، خدا بیامرز فلاحت پور و ... دنبال اسم نبودیم.
*فارس:شهید آوینی در آن موقع چه دیدی نسبت به سینما داشت؟
*مرتضی میگفت در عرصه هنر، سینما غیرقابل دسترسترین و «نروترین» هنر است که توسط کار گروهی و جمعی انجام میشود، مثل نمایشنامه، داستان یا رمان نیست و قائل بر این بود که تأثیر سینما به مراتب از دیگر هنرها بیشتر است. او معتقد بود که سینما میتواند یک جامعه را منقلب کند اما دسترسی به آن را به شدت سخت میدانست. بعد از انقلاب تعاریف مختلفی از سینما شد اما مرتضی با همه این تعاریف مشکل داشت و میگفت: این چه معنا دارد که ما به هر چیزی برچسب «اسلامی» بزنیم.
یادم هست با سینمای آن دوره به شدت مشکل داشت و میگفت: این سینما هیچ فرقی با «فیلم فارسی» ندارد فقط هنرپیشههایش روسری به سر دارند وگرنه باز هم مخاطبش غرایز آدمهاست؛ نفرت، ترس، خشم و شهوت.
او دستهبندی ویژهای داشت، برایش فرق نمیکرد که کارگردان فیلم بهترین بچه مسلمان جبهه رفته یا یک کارگردان دیگر باشد، نگاه میکرد ببیند کدام فیلم به آن معیارهای خودش نزدیک است. میگفت هنری خوب و مؤثر است که مخاطبش فطرت آدمها باشد. معتقد بود هر هنرمندی در عرصه تصویر بتواند فطرت مخاطب را هدف قرار دهد و در عین حال جذاب باشد از نظر من یک هنرمند کامل است، حال میخواهند اسمش را اسلامی بگذارند میخواهند نگذارند.
یادم هست بحثی در مورد حافظ و «خلق» اثر هنری بود، با کلمهی «خلق» خیلی مشکل داشت و میگفت«خالق» یکی است یعنی حضرت حق. به او میگفتیم یعنی حافظ «خالق» نیست. در جواب میگفت: حافظ واسط بین عالم حقیقت و عالم معاصر زندگی ماست، او چیزی را میبیند، بعد به زبان من و تو ترجمه میکند تا بفهمیم وگرنه او «خالق» نیست. در عرصه فیلم هم همین است، هنرمند باید به چیزی وصل باشد تا آنچه را پیرامون ما میگذرد ترجمه کند.
معتقد بود هر چه نگاهت زلالتر و به حقیقت نزدیکتر باشی در انعکاس و بازتاب آن حقیقت موفقتر هستی. به همین جهت میگفت: نمیتوانید بین شخصیت حقیقی یک آدم و زندگیاش و اثرش تفکیک قائل شوید.
او از تجربیات زمان جنگش صحبت میکرد و میگفت: من وقتی پای میز تدوین مینشستم میفهمیم کدام صدابردار میترسد کدام یکی نمیترسد. میدانستم کدام فیلمبردار متناسب با باورهایش جلو میرود و کدام فیلمبردار آدم جسور و نترسی است و فیلم خوب میگیرد. من میتوانستم اینها را تشخیص دهم و تکتک بچهها را بهتر از خودشان میشناختم.
*فارس: شما شهید آوینی را در کلاسهای آموزشی در سال 63 دیده بودید و نظراتش را در مورد سینما میدانستید و در مجموعه سراب همکار ایشان شدید، می خواهم بدانم در این مدت آیا تحولی در تفکرات ایشان بوجود آمده بود؟
*نگاهش صیقل خوردهتر شده بود. او سال 71 -70 داور جشنواره فجر بود و حتی به عنوان دبیر هیئت داوران صحبت کرد. در جریان همایش بررسی ده سال سینمای انقلاب هم سخنرانی داشت که در آنجا به او تحقیر و توهین شد و به طرفش پوست پرتقال پرتاب کردند. روشنفکران سینما نگاهی مثل نگاه مرتضی را بر نمیتافتند. مرتضی در برزخی گیر کرده بود که نه این طرف بود و نه آن طرف، او خودش بود. بخشهایی از او به این طرف میخورد و میگفتند مرتضی این طرفیست اما بخشهایی دیگر از او هم به عرفیات این طرف نمیخورد.
هر کدام از اینها قالبی داشتند و هر کسی در این قالب بود یعنی با ماست و هر کس در این قالب نبود یعنی با ما نیست اما مرتضی برای خود ملاک و معیار خاصی داشت. بخشهایی از آن شبیه اینها بود و بخشهایی هم نبود. لذا بعضیها میگفتند: مرتضی آدمی متزلزل و متناقض است در صورتی که این طور نبود. او حرف و نگاهی کاملاً مشخص و شفاف داشت و جهان بینی و تعاریفش از هنر و ژورنالیستی سینما کاملاً مشخص بود، بعضی از این تعاریف به حرفهای آنها میخورد، آنها قبولش میکردند و مابقی را نقد میکردند.
*فارس: دید سینماییاش هم نسبت به سال 63 عوض شده بود؟
* خیر - پختهتر شده بود. ساختار تعریف کلیاش فرق نکرده بود اما مثلاً یک زمانی میگفت: به هیچ وجه نباید برای فیلم موسیقی آنچنانی و خاص ساخت به همبن دلیل خودش به کمک همسرش دو نفری با پیانو برای روایت فتح موسیقی میساختند. البته این به دلیل عدم شناخت موسیقی و کارکرد آن نبود بلکه طبق تحلیلی این کار را میکرد. خاطرم هست وقتی میخواست سری دوم روایت فتح شروع شود برای آهنگسازی زیر بار نمیرفت. ما یک نفر از بچههای محله «شوش» را پیدا کردیم که با ارگ کار میکرد. طالب زاده او را به حوزه هنری آورده بود. من از کار او خوشم آمد و او را معرفی کردم. مرتضی کار او را گوش داد و گفت بد نیست.
مرتضی به این تحلیل رسیده بود که میشود ملزوماتی از سینما را هم وارد کارهایش کند. به نظر من شاید فکر میکرد جنگ هم تمام شده و برای جذب مخاطب باید از آن ملزومات استفاده کرد و صرف داشتن یک سوژه خوب و متن خوب نمیشود مخاطب جذب کرد، بالاخره موسیقی و ریتم فیلم تأثیر دارد. من به مرتضی میگفتم: مردم از جنگ خسته شده و زیاد دوست ندارند راجع به جنگ بشنوند. هر چند که او گوشش به این حرفها بدهکار نبود اما کمکم حرفها اثر گذاشت به همین جهت سعی میکرد طوری مستند بسازد که مخاطب را هم حتی الامکان در نظر داشته باشد. ایشان معتقد بود حرفهای مهمی دارد که دوست دارد مردم بشوند.
* فارس: علت ساخت دوباره مجموعه «روایت فتح» چه بود؟
* مرتضی به شدت ولایی بود. ظاهراً در یکی از جلساتی که بچههای سپاه یا بسیج به دیدن آقای خامنهای رفته بودند ایشان فرموده بودند: چرا تولید برنامه روایت فتح قطع شده؟ الان وقتش است باید این برنامه ادامه پیدا کند.
کلمه «باید» به گوش مرتضی رسیده بود. در صورتی که روی صحبت مقام رهبری به مسئولان کار بود اما مرتضی این حرف را به خودش میگیرد که من روایت فتح را ساخته بودم و ادامهاش بر من تکلیف شده است.
یادم هست در ایامی که داوری جشنواره را بر عهده داشت و شبها به جشنواره میرفت، به من میگفت: هر سکانس را چطور بزن، یک شب که از کار من خوشش نیامده بود به او گفتم چرا از افراد حرفهای استفاده نمیکنید؟ آن روزها عوامل اصلی روایت فتح مثل مرتضی شعبانی در آن موقع اصلاً دوربین دست نگرفته بودند و یا اصغر بختیاری فقط کمی کار کرده بود. اینها به هیچ وجه کارکرد عوامل حرفهای را نداشتند.
مرتضی قسم خورد و گفت: کسی نمیآید، همهشان دروغ میگویند. آنهایی که داعیه ساخت فیلم جنگی دارند همشان به دنبال مغازه دو نبش هستند.
گفتم: چرا پس کار را ادامه میدهی؟ رهایش کن. گفت: به جدم زهرا(س) اگر یک ذره دغدغه و امید داشته باشم، اگر کمی حوصله و امید داشته باشم فقط میخواهم تکلیف از گردنم ساقط شود. او تا این حد ولایی بود. البته در عین حال کاملاً اهل تجزیه و تحلیل بود.
مرتضی هم خوب نقد میکرد و هم دید خوبی نسبت به آینده داشت اما با این حال تحلیل جای خودش و باورها، اعتقاداتش جای خودش بود. من با اطمینان میگویم که خیلی از دور و بریهای آقا مرتضی که الان اسم و رسمی برای خودشان دارند روی موضع مرتضی نبودند و نیستند. آن موقع ابراز نمیکردند ولی الان ابراز هم میکنند.
*فارس: سینما از دید آوینی چه ماهیتی داشت؟
*یک بستر هنری که ایشان راجعش میگفت: به هیچ وجه نمیتواند کارکردی را که ما دنباش هستیم، داشته باشد، مگر اینکه خود ما آدمهایی در این عرصه تربیت کرده باشیم. لذا ظرف این مدت در دانشکده هنر بعنوان استاد کار کرد.
*فارس: پس چرا ادامه نداد؟
*چون به سرعت دل زده شد. میگفت: درس دادن در دانشکدهها خطرناک است چون دقیقا همان چیزی را درس میدهند که غرب از هنر تحلیل کرده است و اگر من بخواهم مخالفت کنم هر روز باید در دانشکده درگیر باشم. حتی به بچههای دانشجو میگفت: با خیال راحت تقلب کنید و نمره بگیرید چون آنچه در دانشگاه درس میدهند به درد شما نمیخورد.
مثلاً او یک اِلمان پیدا میکرد و روی آن مانور میداد. او به هیچ وچه شیفته هیچکاک نبود اما یکی دو جلسه مثال آورده بود که اگر بخواهیم مخاطب عام را تحت تأثیر قرار دهیم باید مثل هیچکاک عمل کنیم.
به نظر من باید آنچه را متعلق به مرتضی است از چیزهای دور و برش بود تفکیک کنیم. نگاه مرتضی با تمام ابعادش در مطبوعات و نوشتههای خودش منعکس نمیشد و تفاوتهایی داشت که به ملاحظات ایشان بر میگشت. یعنی راجع به یک فیلمساز میگفت: این آدم علیه السلامی نیست و عموماً دنبال منافع خودش است و بخش اعظم حرفهایش حقیقت نیست اما یک مرتبه راجع به یک فیلم همان کارگردان نقدی مینوشت که آدم برای عزیزترین نزدیکان خود هم نمینویسد. یادم هست در مورد یکی از همین نقدها به او گفتم: مرتضی آنچه که دیشب به من گفتی با آنچه نوشتی زیاد منطبق نیست. ایشان گفت بالاخره این آدم یک درصدی از تفکراتش انقلابی است، اگر من او را به تندی نقد کنم راحت از دست میرود و آن طرفی میشود. باید هوایش را داشته باشیم.
مرتضی یقیناً با کس دیگری معامله کرده بود که حتی رهبر یعنی عالیترین مقام کشور بالای سر جنازهاش رفت. امروز افرادی که با حیلهگری و مکاری در مورد او صحبت میکنند و پشت سر این آدم نماز نمیخواندند، حالا در کنفرانسها راجع به این آدم صحبت میکنند و حسرت میخوردند که چرا با او یک عکس ندارند و منکر رفتارهای خودشان شدهاند.
*فارس: سینمای مطلوب آوینی چه سینمایی بود؟
* او سینمای مطلوب خود را سینمای غرب و سینمای بعد از انقلاب نمیدانست. او تعریف خاص خود را داشت، میگفت: به نظر من در عرصه سینما، سینمایی هنر است که هدفش فطرت مخاطب باشد و جذاب باشد.
مرتضی در مورد سریالهایی مثل «آینه» که آن زمان پخش میشد میگفت : این برنامهها ذائقه بیننده را پائین میآورد زیرا از شیوه قدیمی استفاده میکند.این فیلمها برای غرایز آدمها جذاب است به همین جهت معتقد بود بعد از انقلاب حتی یک فیلم هم نداریم که بر اساس ذهنیات او ساخته شده باشد. البته چند مورد را تا حدی قبول داشت مثل دیده بان، مهاجر اما بقیه را به آن شکل نزدیک به ذهنیات خود نمیدید، میگفت در سینمای بیرون از ایران هم میشود نمونههایی را پیدا کرد که این چنین باشد.
*فارس:شما برای چه همراه گروه به فکه نرفتید؟
* چون در حال مونتاژ روایت بودم. در روایت اول سه چهار تا گروه راه انداخت اما خودش اکثراً پای میز مونتاژ بود. برای مرتبه دوم که میخواست روایت را ادامه دهد کسی با او کار نمیکرد، دو سه تا از رفقایش رفتند و یکسری تصاویر گرفتند اما خوب از آب در نیامد. مرتضی ناراحت شد تقصیرها را به گردن من و همایونفر انداخت چون با این رفقایش رود در بایستی داشت.
آخر سر هم مجبور شد خودش به منطقه برود. خودش هم نمیدانست چه کند. این طور نبود که راجع به تمام اجزا فکر کرده باشد یک بار میگفت: دوربین روی دست باشد، یک بار میگفت: روی سه پایه، یک بار میگفت خودم در کادر باشم باز میگفت شاید بگویند این خودش را دارد مطرح میکند. باز میگفت: مرا از کادر حذف کنید، صدایم را حذف کنید.
یادم هست میگفت: چقدر ابلهانه است که ما سراغ ساخت کلیپ برویم. ما میتوانیم راجع به مضرات سیگار کلیپ بسازیم اما حرف اساسی ما ماورایی است. این ظرف، گنجایش حرفهای ماورایی را ندارد، مابهازا ندارد. بخش اعظم حرفهای او بعد از جنگ که در مورد جنگ بود ماورایی بود و نمیتوانست آن را به تصویر بکشد. نمیدانست چطور میشود این حرفها را زد چون برنامه تلویزیونی بود.
او با هوش بود و میدانست بار اصلی پیام باید روی تصویر باشد نه روی متن و نه روی نریشن. همین الان هم از مجموع فیلمهای ایرانی و خارجی چند تا فیلم توانستهاند حرفهای ماورایی بزنند؟ هیچ کس نمیتواند ادعا کند که او سینما بلد نبود، اما اعتقاد داشت که ذات سینما برای حرف های ماورایی ساخته نشده میگفت: زمان میبرد که ما بر تجربه مسلط شویم تا بتوانیم حرفهای خود را در این قالب بزنیم و اگر بزنیم چه میشود!
* فارس:به نظرتان اگر میماند میتوانست چنین کاری را انجام دهد؟
*به راهکارهایی میرسید چون با همه وجودش در این زمینه کار میکرد اما به نظر من اگر همان تجربیات و حرفهای آوینی را در سینما میفهمیدند ما در این عرصه خیلی جلو بودیم. مثلاً او مطلبی را به من میگفت که من اصلاً قادر نیستنم آن را توضیح دهم. او میگفت: وقتی پای میز مونتاژ نشستی خودت را حذف کن، منیت خود را حذف کن. پیش فرضهای خودت را نادیده بگیر. بالاخره کسی که دارد فیلمی را مونتاژ میکند یا میسازد دارای یکسری پیش فرضهاست و این پیش فرض متکی به جهان بینی ماست اما من نمیفهمیدم این حذف کردن به چه معناست.
مثلاً در مونتاژ یکی از برنامهها یک برادر شهیدی داشت صحبت میکرد. یاد جریان شهادت برادرش که افتاد گریه کرد و نتوانست حرفش را ادامه دهد. من در هنگام مونتاژ گریه را حذف کردم و جایش موسیقی گذاشتم. آوینی شدیداً مخالفت کرد و گفت: چه کسی به تو حق داده حس را تشدید کنی؟ این دخالت توست. بعد از مقداری فکر متوجه شدم درست میگوید، من باید همان را که هست منتقل کنم.
الان عرف رایج میگوید چه کار داری که فلانی عرق میخورد یا خانم باز است؟ مهم این است که خوب فیلم بازی میکند و حتی [...] هم در فیلمش از او استفاده میکند.
اما آوینی میگفت: نمیشود این دو را از هم تفکیک کرد. اگر ذات من مشکل داشته باشد، چطور میتوانم حرف ملکوتی و ماورایی و اعتقادی بزنم؟
آوینی به تکتک آدمهای سینما نزدیک بود. افراد خیلی خوبشان تبدیل به افراد ابتر و بیخاصیت مثل[...] شدند. این جناب [...]اتفاقاً بسیار با سواد است اما چرا کار ماندنی و مؤثر در این زمینه نمیکند؟
*در مورد پر کاری شهید آوینی توضیح می دهید؟
مرتضی بین بر و بچهها از همه فعالتر بود. بچهها به مرتضی میگفتند: تو با این همه انرژی باید 2 تا قلب و 4 تا کلیه و 2 تا مغز داشته باشی. او در روز 18 ساعت کار میکرد. مرتضی متناسب با باورهایش راه باریکی گیر آورده و طبق آن حرکت میکرد هیچ وقت آدم ابتر نمیشد.
اما اگر من متکی به تفکر خودم تصمیم بگیرم، میگویم من حالا این فیلم را ساختم. این سریال را ساختم، ساختم که چه بشود؟ اما مرتضی متناسب با باورهایش هدفی را پیدا کرده بود که اگر هزار سال هم عمر میکرد روزی 18 ساعت کار میکرد.
یک مقامی هست که میگویند جای سادهلوحان است. مرتضی از این لحاظ واقعاً ساده دل بود. اطرافیان فکر میکردند او پیاده است و متوجه نیست و از سادگی بدون در نظر گرفتن منافع شخصی و میزان سود دهی مالی متناسب با مقدار کارش است که این طوری جان میکند اما او اتفاقاً به شدت باهوش بود و راهش را گیر آورده بود.
نگاه مرتضی این طور بود که خود را «منجی» نمیدانست و فقط هر کاری از دستش بر میآمد انجام میداد. میگویند ایرانیها هر کدام یک خدای کوچک هستند و نمیتوانند کار جمعی کنند و دوست دارند انتهای کار را ببینند. اما مرتضی این چنین نبود. میگفت: من یک تکلیفی دارم. آن وقت بود که احساس میکردی یک جوری وصل به ولایت است و همین مسئله همه چیز را برایش حل میکند، او میگفت من تکلیف دارم روایت فتح بسازم و آخرش به من ربطی ندارد. بالاخره جانش را هم سر این راه گذاشت.
* فارس: بعضیها ادعا میکنند که شهید آوینی در سالهای آخر روشنفکر شده بود آیا این مطلب صحت دارد؟
*اصلاً این چنین نبود. او تبدیل به شخصیتی شده بود که همه جور آدمی به سراغ او میآمد، هر کس با او به نحوی رابطه برقرار میکرد. فرق است بین اینکه من در برخورد شیوهای داشته باشم با اینکه ذاتاً همین که هستم باشم.
مرتضی فطرتاً همین طور که دیده میشد بود، جذبهاش زیاد بود. افراد سمت او میآمدند و میدیدند چقدر نگاهشان به نگاه مرتضی نزدیک است. بعد آنها این نزدیکی نگاه را اعلام میکردند و دیگران فکر میکردند مرتضی تغییر کرده در حالیکه مرتضی یک جای ثابت ایستاده بود افراد پیرامون او دور و نزدیک میشدند.
مرتضی آنقدر خود را محصور کرده بود که یک روز در خرمشهر به من گفت: امروز عطر نزدی؟ گفتم: خوشت میآید؟ گفت: بله. گفتم :چرا خودت نمیزنی؟ در جواب گفت: عطر نزده روزنامه [...] پدرم را در آورده چه برسد به اینکه عطر بزنم.
یا مثلاً کت و شلوار میپوشید با یک پوتین بزرگ. به او میگفتم: شما فوق لیسانس معماری داری و آرشیتکت هستی. یکی ببیند نمیگوید این چه تیپی است؟ میگفت: نمیتوانم همه لباسهایم را ست کنم چون بهم گیر میدهند.
من با تلویزیون مشکل پیدا کرده بودم و به سازمان نمیرفتم. مرتضی یک روز گفت چرا نمیری دنبال کارهای اداریت، من گفتم به همه حرفها تن نده اما نگفتم که رهایش کن. بعد از چند روز سراغ گرفت و گفت: رفتی سازمان. گفتم: بله. اما چون آسیتن پیراهنم کوتاه بود مرا راه ندادند. او خندید و گفت: روایتی داریم که مرد تا ساعد دستش میتواند بیرون باشد.
الان هم این طور است به طور مثال میشود با آستین کوتاه به مسجد رفت اما به یک پادگان نظامی که میروید. لباس آستین بلند گذاشتند جلوی در تا مراجعه کنندگان بپوشند.
مرتضی دید بازی نسبت به ابزارهای الکترونیکی داشت. او شیفته ویدئو نبود اما میگفت: این یک سیر است که خودش میآید، یک زمانی ویدئو قاچاق بود اما الان تولید داخلیاش را هم داریم. آوینی شاگرد داوری بود، بعدها داوری ماجرایی راجع به ماهواره نوشت و گفت زور زدن برای جمع کردن ماهواره فایده ندارد تو به گونهای عمل کن که دل من با ماهواره نباشد. ما به ازای ماهواره را به من بده تا به آن نیاز نداشته باشم.
*فارس: شما به عنوان یک مستند ساز چقدر سینمای آوینی را قبول دارید و کارهایتان تا چه اندازه در قالب معیارهای شهید آوینی قرار دارد؟
* من شیوه آوینی را کاملاً قبول دارم و سعی میکنم در همان فضا فیلم بسازم. اما تلاش زیادی میخواهد، چون کار سختی است. تکنیک نیست که یاد بگیری، نمیدانم شاید حرفهایم بوی شعار پیدا کند. مثلاً من اگر در خیابان خانمی را ببینم و آن قدر نفسم تربیت نشده باشد که دلم برود و دچار قضا شدن نماز صبحم شوم، به همین دلیل نمیتوانم مثل مرتضی کار کنم، اینها به هم ربط دارد.
ما بعد از آوینی مجموعهای به اسم تصویرگران جنگ ساختیم. فریاد خیلیها در آمد، طوری که رسول ملاقلیپور میگفت: دوست دارم اگر زورم میرسید یک توپ 106 میگذاشتم جلوی روایت فتح و آن را به گلوله میبستم. چون در انتهای کار به این نتیجه میرسیدی که آدمها به لحاظ تکنیکی رشد کردهاند اما به لحاظ معرفتی که آوینی از آن حرف میزد به شدت اُفت کردهاند.
*فارس:بعضیها عنوان میکنند که شهید آوینی قصد ساخت فیلم سینمایی داشته آیا این مطلب صحت دارد؟
*خیر - او در مورد جذب مخاطب میگفت: الان وقتی من به فضا میروم جز محیط خاکستری بیرنگ چیزی وجود ندارد. در جنگ خاک، سنگر و نخلهای سوخته چیز دیگری نمیبینیم، رنگ وجود ندارد. ما باید رنگ ایجاد کنیم، بخشهایی از سوژههای زمان جنگ را باز سازی کنیم او تشنه کار سینما نبود.
ما این کار را کردیم بعد از آوینی غواصان را ساختیم به گونهای باز سازی کردیم که مخاطب متوجه باز سازی نشد. حتی طالبی یا حاتمیکیا در فیلمهای سینماییشان از باز سازیهای ما برای راش جنگ استفاده کردند.
او از آدمها سؤال میکرد، گاهی فردی کلی حرف برای گفتن داشت اما نمیتوانست کیفیت وجودیاش را تعریف کند. مرتضی میگفت: باید یک نفر بیاید بتواند نقش این فرد را برای ما بازی کند و حقیقت این فرد را منعکس کند. به همین خاطر در بعضی از مواقع که نمیتوانست کاری که در ذهنش دارد را به تصویر بکشد ناراحت و عصبی میشد اما ذاتاً بلد نبود حرف زشت بزند. او از بچگی این کار را بلد نبود.
* فارس: از گذشتهاش برای شما حرفی میزد؟
*خیر چیزی نمیگفت، ما هم به این موضوع فکر نمیکردیم . بعد از شهادتش این مباحث مطرح شد. یک دوست مشترکی داشتم که بعدها به خارج از کشور رفت که ابتدا او یکسری از این مطالب را به من گفت، بعد از آن به سید محمد آوینی مراجعه کردم و از او سؤال کردم که ایشان ابتدا حرفی نزد تا اینکه اتفاقی برای من افتاد و روحیهام را کاملاً از دست دادم. سه چهار روز بعد از آن سید محمد آوینی به سراغم آمد و حدود 6 ساعت در مورد گذشته مرتضی برایم صحبت کرد.
*فارس: بعد از آن دیدتان نسبت به شهید آوینی عوض نشد؟
*به هیچ وجه، تازه تناقضهای او برایم حل شد. یک روزی رضا میرکریمی به من گفت: فارسی هر چی بخوای بهت میدم ، یک فیلم در مورد آوینی بساز. من هم گفتم بیا بنشین و تمام زندگی مرتضی را برایش گفتم. آخرش گفت: واقعاً نمیتوان آوینی در را قاب تصویر محدود کرد ولی ای کاش میشد راجع به مرتضی فیلم ساخت.
مرتضی راحت بود و زندگی متعادلی داشت، همه را حریف بود با این همه تمام این موارد را رها میکند و به میان خاک و خل میرود. این را نمیشود در تصویر آورد.
او آدم ساده دلی بود. یادم هست عنایت را از خرمشهر به تهران آورده بود در ماه رمضان ، ایام عید هم بود. عنایت هم هوس ساندویچ سوسیس کرده بود. مرتضی تمام تهران را زیر پا کرده بود که برای او ساندویچ بخرد. خانم مرتضی هم به او گیر داده بود که چند وقتی که خانه نبودی حالا هم که آمدی این بنده خدا را با خودت آوردی. تو همین گیر و دار عنایت هم اصرار داشت تا در میدان آزادی عکس یادگاری بگیرد و به نظرم همینها بود که او را برد.
من یک دوست داشتم که دست به قلم بود و بعدها معتاد شد، بعدها او را از محل کارش اخراج کردند با 3 تا بچه پیش مادر خانمش زندگی میکرد. او 3-2روز یکبار به روایت فتح میآمد و از من کمک مالی میخواست، ما هم به او کمک میکردیم. یک بار به او گفتم: فلانی بحث پول نیست آمدن تو به اینجا حال مرا عوض میکند تو رو به خدا دیگر اینجا نیا. از اتاق رفت بیرون دیگر پیدایش نشد، نمیدانم چطور شد که مرتضی را پیدا کرد مرتضی آن زمان در سوره بود. بعدها که فیلمهای مراسم تشییع جنازه مرتضی را مونتاژ میکردم او را در مراسم دیدم و خیلی تعجب کردم. وقتی از او جریان را سؤال کردم، گفت: هفتهای یکی دو بار به سوره میرفته و مرتضی هم اگر حتی ارباب رجوع داشته او را تحویل میگرفته و به او پول میداده و یک بار هم به او نه نگفته بود.
او با گریه و اشک و آه تعریف میکرد که یکبار رفته پیش آوینی، مرتضی هم نتوانسته بود به او بگوید که پول ندارد. مرتضی دفترچه بانکیاش را برداشته بود و به اتفاق هم به بانک رفته بودند، مقدار کمی پول در حسابش موجودی داشته، حساب را بسته بود و به او گفته بود نصف این پول برای من و نصف دیگرش برای تو .
از روزی که ازدواج کرد توسط خانواده همسرش طرد شد تا روزی که از دنیا رفت. او هیچ وقت این را نگفت. پدر مرتضی مسن بود و مادرش ناراحتی قلبی داشت، فرزندانش بزرگ شده بودند و همسرش از این فضای کوچک منزل به تنگ آمده بود و دنبال پانصد تومان وام بود که یک جایی را اجاره کند، او سالها در یک اتاق زندگی میکرد. آقای «زم» هیچ اعتنایی به او نمیکرد. مرتضی خیلی تنها بود و اصلاً به روی خود نمیآورد.
فقط شبها بلا استثنا گریه میکرد. 7 و 6 نفر در خرمشهر در یک اتاق بودیم. طبقه بالا بود یک پاگرد کوچک داشت مرتضی تا ساعت 2 مطالعه میکرد. بعد بیرون میرفت و تا نماز صبح گریه میکرد. بعد بچهها را برای نماز بیدار میکرد. بعد از نماز هم که میخواست کمی بخوابد اصغر و مرتضی و سایرین شلوغ میکردند. مرتضی فقط 2 ساعت میخوابید صبح که بلند میشد مثل فرشته بود. اگر گریههای شب را از او میگرفتند دق میکرد.
*فارس:اولین ملاقات شما با شهید آوینی در چه زمانی بود؟
*تابستان سال 63 صدا و سیما یک دوره آموزشی گذاشته بود، من هم از طرف بسیج صدا و سیمای مهاباد به این دوره معرفی شده بودم. در اوایل انقلاب هر کس کاری بلد بود یک جا میفرستادندش، چون من کمی عکاسی می دانستم به تلویزیون رفتم. در این دوره آموزشی، یکی از اساتید ما «آوینی» بود و اولین ملاقات های من با ایشان در آن زمان رخ داد.البته آوینی را دورادور میشناختم و میدانستم که ایشان در تلویزیون است، نگاه متفاوت دارد و حرف های متفاوت میزند.
*فارس: نگاه محمد علی فارسی در سال 1363 به تولیدات شهید آوینی چگونه بود؟
*کارهای ایشان را خیلی می پسندیدم، به خاطر نوع نگاهش. من احساس میکردم آدم با او ارتباط برقرار میکند اما دلیلش را نمیدانستم.
خیلی از افراد با تابلوهای استاد فرشچیان ارتباط برقرار میکنند، اما فقط یک متخصص نقاشی می تواند تحلیل کند که چرا انسان ها با این تابلوها ارتباط را برقرار میکنند.
من هم آن زمان به عنوان یک فرد معمولی که تنها عکاسی صنعتی کار کرده بودم از عرصه تصویر، سینما و تلویزیون شناخت نداشتم. کارهای آوینی متفاوت بود و یک جوری به دل مینشست. وقتی آثار ایشان را میدیدم، دوست داشتم این آدم را از نزدیک ببینیم. در آن کلاسها فهرستی از کارهایش ارائه داد و چند کار را نام برد.
درآن کلاس ها نوع لباس آوینی برای ما خیلی شاخص بود. ایشان در تیرماه اورکت خاکی را که بسیجی ها می پوشیدند به تن داشت و در کلاس هم آن را در نمیآورد. جلسه سوم یا چهارم، وقتی به او مقداری نزدیک شدم پرسیدیم: شما با این اورکت گرمت نیست؟ گفت: نمیخواهم با در آوردن این لباس هم رنگ دیگران شوم. او آدمی به شدت انقلابی بود. البته ما از این روحیات ایشان لذت میبردیم چون خودمان هم در آن سال ها در همان حال و هوا بودیم. فضا، فضای دیگری بود. سالهای اول انقلاب کاملا فضای متفاوتی بر جامعه حاکم بود.
*فارس: چه مطالبی در این کلاس ها تدریس می شد؟
*مبانی هنر. صحبتهایی که در کلاس رد و بدل می شد را به خاطر ندارم، فقط یادم هست روزی کتاب «هنر اسلامی» نوشته شریعتی را تهیه کرده بودم. وقتی آوینی آن کتاب را دید به من گفت: کتابت را به من هدیه میدهی؟ گفتم: بفرمایید! گفت: میخواهم این کتاب را از تو بگیرم که دیگر سراغ آن نروی، آن را مطالعه نکن چون چیزی به تو یاد نمیدهد بلکه منحرفت هم میکند، زحمات 2 ماهه ما را هم به باد میدهد. البته من هیچ وقت چرایی آن را سوال نکردم.
* فارس: چه چیزی در آن کلاس ها نظر شما را جلب کرد؟
* لکنت زبان ایشان برای ما خیلی تعجب آور بود. تنها چیزی که از آن کلاسها به خاطر دارم، محاسن انبوه، لکنت زبان و اورکت اوست. همچنین یادم هست شخصیت او طوری بود که آدمها جذبش میشدند.
* فارس:بعد از اتمام کلاسها دیگر آوینی را ندیدید؟
*خیر - بعداز اتمام کلاسها به مهاباد رفتم و حدود سه هفته بعد یکی از فیلمبردارهای روایت فتح به آنجا آمد که از یکی از عملیاتها فیلمبرداری کند. از او سراغ آوینی را گرفتم. مدتها بعد به عنوان دانشجوی بورسیه صدا و سیما به تهران آمدم و به دانشکده رفتم؛ اما سراغ آوینی نرفتم ولی روایت فتح را نگاه میکردم، آوینی برایم شأنی داشت که حتی وقتی که به تهران آمدم، حس میکردم در حدی نیستم که بروم و با او کار کنم. مثل اینکه مثلاً همین الان به وزارت امور خارجه بروم و بگویم من میخواهم معاون وزیر شوم، یک چنین ذهنیتی داشتم.
مدتی گذشت تا اینکه آقای صمدی مرا دعوت کرد که در گروه جهاد کار کنم، کلی ذوق کردم. او در حال حاضر در شبکه دو تهیه کننده است، برای تهیه مستندی که اگر درست بگویم در مورد پرورش ماهی کیلکا بود ما را دعوت کرد. سال 67 بود و جنگ هم تمام شده بود.
در گروه جهاد هم شکافی ایجاد شده بود، تعدادی در خیابان احمد قصیر دفتری داشتند که معروف بودند به «طیف پایین» و تعدادی هم در ساختمان صدا و سیما مستقر شدند. ما به اینها میگفتیم «طیف بالا». مرتضی در طیف سازمان کار میکرد. من هیچ کدام از افراد گروه را نمیشناختم اما به مرور زمان یکی دو کار کوچک برایشان مونتاژ کردم و به قول معروف راه افتادم. همایونفر وقتی فیلمها را دیده بود، گفته بود مونتاژ کننده این کارها را بفرستید سازمان. من رفتم صدا و سیما، برای اولین بار بود که همایونفر را دیدم. برخورد خوبی با ما کرد، بعدها متوجه شدم طیف پایین[مستقر در خیابان شهید احمد قصیر] با وزارت اطلاعات راجع به تهیه برنامهای به اسم «سراب» در حال برنامهریزی است. حالا دیگر آوینی بعد از جنگ فاز خود را عوض کرده بود و سعی میکرد در عرصههای دیگری که انقلاب به آن نیاز دارد کار کند و اولین دغدغهاش جریان مهاجرت بود.
*فارس: در این زمان با آوینی دیداری هم داشتید؟
* خیر، اصلاً در ذهنم به فکر دیدار با او نبودم. بدم نمیآمد او را ببینم اما اینکه دنبال او بروم این طور نبودم. نه آنقدر شیدا بودم که سمت او بروم و نه اینکه زندگی روزمره اجازه میداد، همسر، فرزندان و دانشگاه و...
ما دانشجوی معمولی نبودیم، بعضی از دانشجویان برای 25 صدم نمره داد و بیداد میکردند اما بعد از امتحانات فقط ما تابلو را نگاه میکردیم که 12 گرفته باشیم و مشروط نشویم. بیشتر دنبال معاش و زندگیمان بودیم. در دانشکده طیف محدودی بودیم که این طور بودیم، عدهای از بچهها برای قتل عام بچههای کربلای 4 گریه میکردند عدهای هم برای وجود سوسک در رستوران دانشگاه اعتصاب میکردند! دنیایمان متفاوت بود و به نوعی در نگاهها فاصله وجود داشت. ما مثل جزیره کوچکی در گوشه دانشکده بودیم، آسته میآمدیم و آسته میرفتیم ،مثل آدمهای متهم.
*فارس: دیدارتان با شهید آوینی چگونه رخ داد؟
* جهاد دنبال جذب نیروهایی بود که مقداری کار بلد باشند، همایونفر پیشنهاد کرده بود که یک نفر اینجا کار میکند که کارش خوب است. چون آوینی گفته بود نمیخواهم خودم پای میز مونتاژ بنشینم، میخواهم نگاه کلان به ماجرا داشته باشم، گروه درست کنیم تا آنها فیلم بگیرند. آوینی پیشنهاد داده بود که3 - 2 تا کارگردان تلویزیونی بروند تصویر بگیرند، من طرح سؤال میکنم و آنها بروند سؤالها را بپرسند. برای مونتاژ هم یک اپراتور خوب به من بدهید که بتوانم با او ارتباط برقرار کنم، کمی کار بلد باشد. همایونفر هم مرا معرفی کرده بود.
روزی که قرار بود به دفتر تلویزیونی جهاد بروم دلم تاپ تاپ میکرد، مرتضی برایم جدی شده بود. اپراتور مرتضی آوینی شدن برایم افتخار بود. چون او را در این زمینه غولی میدانستم. یادم هست من سیگاری بودم و کلی خودم را سرزنش کردم که چرا آن روز سیگار کشیدم. مرتضی از سیگار کشیدن جوانها بدش میآمد.
مرتضی وقتی وارد اتاق شد و با لحن اعتراضی گفت: بوی سیگار میآید، چه کسی سیگار کشیده؟ احسان رجبی آن زمان دُردانه مرتضی بود، سر به سر او میگذاشت و او را اذیت میکرد. مرتضی هم او را خیلی دوست داشت. احسان گفت: نگران نباش! تو آمدی سیگارش را ترک میدهم.
آن روز مرتضی دو تا سکانس به من داد و گفت: اینها را درست کن تا فردا ببینیم چه کارهای.
قرار شد فردا شب بیاید نتیجه را ببرد. فردا شب آمد و تصاویر را دید و مرا در آغوش کشید و بوسید. ذوق کرد و خوشحال شد که کسی را که میخواسته پیدا کرده. من هم از وصل شدن به مرتضی کلی خوشحال شدم. ما شب و روز کار میکردیم، اواسط کار یعنی برنامه ششم - هفتم بود که برنامه سراب حسابی گل کرد.
یادم هست آن روزها خیابانها یا برای پخش فیلم «محمد رسولالله» خلوت میشد ، یا برای مستند «سراب». تا این حد جذاب بود. اغلب بچههایی که در این کار مشارکت داشتند به دنبال اسم نبودند. من، مرتضی، خدا بیامرز فلاحت پور و ... دنبال اسم نبودیم.
*فارس:شهید آوینی در آن موقع چه دیدی نسبت به سینما داشت؟
*مرتضی میگفت در عرصه هنر، سینما غیرقابل دسترسترین و «نروترین» هنر است که توسط کار گروهی و جمعی انجام میشود، مثل نمایشنامه، داستان یا رمان نیست و قائل بر این بود که تأثیر سینما به مراتب از دیگر هنرها بیشتر است. او معتقد بود که سینما میتواند یک جامعه را منقلب کند اما دسترسی به آن را به شدت سخت میدانست. بعد از انقلاب تعاریف مختلفی از سینما شد اما مرتضی با همه این تعاریف مشکل داشت و میگفت: این چه معنا دارد که ما به هر چیزی برچسب «اسلامی» بزنیم.
یادم هست با سینمای آن دوره به شدت مشکل داشت و میگفت: این سینما هیچ فرقی با «فیلم فارسی» ندارد فقط هنرپیشههایش روسری به سر دارند وگرنه باز هم مخاطبش غرایز آدمهاست؛ نفرت، ترس، خشم و شهوت.
او دستهبندی ویژهای داشت، برایش فرق نمیکرد که کارگردان فیلم بهترین بچه مسلمان جبهه رفته یا یک کارگردان دیگر باشد، نگاه میکرد ببیند کدام فیلم به آن معیارهای خودش نزدیک است. میگفت هنری خوب و مؤثر است که مخاطبش فطرت آدمها باشد. معتقد بود هر هنرمندی در عرصه تصویر بتواند فطرت مخاطب را هدف قرار دهد و در عین حال جذاب باشد از نظر من یک هنرمند کامل است، حال میخواهند اسمش را اسلامی بگذارند میخواهند نگذارند.
یادم هست بحثی در مورد حافظ و «خلق» اثر هنری بود، با کلمهی «خلق» خیلی مشکل داشت و میگفت«خالق» یکی است یعنی حضرت حق. به او میگفتیم یعنی حافظ «خالق» نیست. در جواب میگفت: حافظ واسط بین عالم حقیقت و عالم معاصر زندگی ماست، او چیزی را میبیند، بعد به زبان من و تو ترجمه میکند تا بفهمیم وگرنه او «خالق» نیست. در عرصه فیلم هم همین است، هنرمند باید به چیزی وصل باشد تا آنچه را پیرامون ما میگذرد ترجمه کند.
معتقد بود هر چه نگاهت زلالتر و به حقیقت نزدیکتر باشی در انعکاس و بازتاب آن حقیقت موفقتر هستی. به همین جهت میگفت: نمیتوانید بین شخصیت حقیقی یک آدم و زندگیاش و اثرش تفکیک قائل شوید.
او از تجربیات زمان جنگش صحبت میکرد و میگفت: من وقتی پای میز تدوین مینشستم میفهمیم کدام صدابردار میترسد کدام یکی نمیترسد. میدانستم کدام فیلمبردار متناسب با باورهایش جلو میرود و کدام فیلمبردار آدم جسور و نترسی است و فیلم خوب میگیرد. من میتوانستم اینها را تشخیص دهم و تکتک بچهها را بهتر از خودشان میشناختم.
*فارس: شما شهید آوینی را در کلاسهای آموزشی در سال 63 دیده بودید و نظراتش را در مورد سینما میدانستید و در مجموعه سراب همکار ایشان شدید، می خواهم بدانم در این مدت آیا تحولی در تفکرات ایشان بوجود آمده بود؟
*نگاهش صیقل خوردهتر شده بود. او سال 71 -70 داور جشنواره فجر بود و حتی به عنوان دبیر هیئت داوران صحبت کرد. در جریان همایش بررسی ده سال سینمای انقلاب هم سخنرانی داشت که در آنجا به او تحقیر و توهین شد و به طرفش پوست پرتقال پرتاب کردند. روشنفکران سینما نگاهی مثل نگاه مرتضی را بر نمیتافتند. مرتضی در برزخی گیر کرده بود که نه این طرف بود و نه آن طرف، او خودش بود. بخشهایی از او به این طرف میخورد و میگفتند مرتضی این طرفیست اما بخشهایی دیگر از او هم به عرفیات این طرف نمیخورد.
هر کدام از اینها قالبی داشتند و هر کسی در این قالب بود یعنی با ماست و هر کس در این قالب نبود یعنی با ما نیست اما مرتضی برای خود ملاک و معیار خاصی داشت. بخشهایی از آن شبیه اینها بود و بخشهایی هم نبود. لذا بعضیها میگفتند: مرتضی آدمی متزلزل و متناقض است در صورتی که این طور نبود. او حرف و نگاهی کاملاً مشخص و شفاف داشت و جهان بینی و تعاریفش از هنر و ژورنالیستی سینما کاملاً مشخص بود، بعضی از این تعاریف به حرفهای آنها میخورد، آنها قبولش میکردند و مابقی را نقد میکردند.
*فارس: دید سینماییاش هم نسبت به سال 63 عوض شده بود؟
* خیر - پختهتر شده بود. ساختار تعریف کلیاش فرق نکرده بود اما مثلاً یک زمانی میگفت: به هیچ وجه نباید برای فیلم موسیقی آنچنانی و خاص ساخت به همبن دلیل خودش به کمک همسرش دو نفری با پیانو برای روایت فتح موسیقی میساختند. البته این به دلیل عدم شناخت موسیقی و کارکرد آن نبود بلکه طبق تحلیلی این کار را میکرد. خاطرم هست وقتی میخواست سری دوم روایت فتح شروع شود برای آهنگسازی زیر بار نمیرفت. ما یک نفر از بچههای محله «شوش» را پیدا کردیم که با ارگ کار میکرد. طالب زاده او را به حوزه هنری آورده بود. من از کار او خوشم آمد و او را معرفی کردم. مرتضی کار او را گوش داد و گفت بد نیست.
مرتضی به این تحلیل رسیده بود که میشود ملزوماتی از سینما را هم وارد کارهایش کند. به نظر من شاید فکر میکرد جنگ هم تمام شده و برای جذب مخاطب باید از آن ملزومات استفاده کرد و صرف داشتن یک سوژه خوب و متن خوب نمیشود مخاطب جذب کرد، بالاخره موسیقی و ریتم فیلم تأثیر دارد. من به مرتضی میگفتم: مردم از جنگ خسته شده و زیاد دوست ندارند راجع به جنگ بشنوند. هر چند که او گوشش به این حرفها بدهکار نبود اما کمکم حرفها اثر گذاشت به همین جهت سعی میکرد طوری مستند بسازد که مخاطب را هم حتی الامکان در نظر داشته باشد. ایشان معتقد بود حرفهای مهمی دارد که دوست دارد مردم بشوند.
* فارس: علت ساخت دوباره مجموعه «روایت فتح» چه بود؟
* مرتضی به شدت ولایی بود. ظاهراً در یکی از جلساتی که بچههای سپاه یا بسیج به دیدن آقای خامنهای رفته بودند ایشان فرموده بودند: چرا تولید برنامه روایت فتح قطع شده؟ الان وقتش است باید این برنامه ادامه پیدا کند.
کلمه «باید» به گوش مرتضی رسیده بود. در صورتی که روی صحبت مقام رهبری به مسئولان کار بود اما مرتضی این حرف را به خودش میگیرد که من روایت فتح را ساخته بودم و ادامهاش بر من تکلیف شده است.
یادم هست در ایامی که داوری جشنواره را بر عهده داشت و شبها به جشنواره میرفت، به من میگفت: هر سکانس را چطور بزن، یک شب که از کار من خوشش نیامده بود به او گفتم چرا از افراد حرفهای استفاده نمیکنید؟ آن روزها عوامل اصلی روایت فتح مثل مرتضی شعبانی در آن موقع اصلاً دوربین دست نگرفته بودند و یا اصغر بختیاری فقط کمی کار کرده بود. اینها به هیچ وجه کارکرد عوامل حرفهای را نداشتند.
مرتضی قسم خورد و گفت: کسی نمیآید، همهشان دروغ میگویند. آنهایی که داعیه ساخت فیلم جنگی دارند همشان به دنبال مغازه دو نبش هستند.
گفتم: چرا پس کار را ادامه میدهی؟ رهایش کن. گفت: به جدم زهرا(س) اگر یک ذره دغدغه و امید داشته باشم، اگر کمی حوصله و امید داشته باشم فقط میخواهم تکلیف از گردنم ساقط شود. او تا این حد ولایی بود. البته در عین حال کاملاً اهل تجزیه و تحلیل بود.
مرتضی هم خوب نقد میکرد و هم دید خوبی نسبت به آینده داشت اما با این حال تحلیل جای خودش و باورها، اعتقاداتش جای خودش بود. من با اطمینان میگویم که خیلی از دور و بریهای آقا مرتضی که الان اسم و رسمی برای خودشان دارند روی موضع مرتضی نبودند و نیستند. آن موقع ابراز نمیکردند ولی الان ابراز هم میکنند.
*فارس: سینما از دید آوینی چه ماهیتی داشت؟
*یک بستر هنری که ایشان راجعش میگفت: به هیچ وجه نمیتواند کارکردی را که ما دنباش هستیم، داشته باشد، مگر اینکه خود ما آدمهایی در این عرصه تربیت کرده باشیم. لذا ظرف این مدت در دانشکده هنر بعنوان استاد کار کرد.
*فارس: پس چرا ادامه نداد؟
*چون به سرعت دل زده شد. میگفت: درس دادن در دانشکدهها خطرناک است چون دقیقا همان چیزی را درس میدهند که غرب از هنر تحلیل کرده است و اگر من بخواهم مخالفت کنم هر روز باید در دانشکده درگیر باشم. حتی به بچههای دانشجو میگفت: با خیال راحت تقلب کنید و نمره بگیرید چون آنچه در دانشگاه درس میدهند به درد شما نمیخورد.
مثلاً او یک اِلمان پیدا میکرد و روی آن مانور میداد. او به هیچ وچه شیفته هیچکاک نبود اما یکی دو جلسه مثال آورده بود که اگر بخواهیم مخاطب عام را تحت تأثیر قرار دهیم باید مثل هیچکاک عمل کنیم.
به نظر من باید آنچه را متعلق به مرتضی است از چیزهای دور و برش بود تفکیک کنیم. نگاه مرتضی با تمام ابعادش در مطبوعات و نوشتههای خودش منعکس نمیشد و تفاوتهایی داشت که به ملاحظات ایشان بر میگشت. یعنی راجع به یک فیلمساز میگفت: این آدم علیه السلامی نیست و عموماً دنبال منافع خودش است و بخش اعظم حرفهایش حقیقت نیست اما یک مرتبه راجع به یک فیلم همان کارگردان نقدی مینوشت که آدم برای عزیزترین نزدیکان خود هم نمینویسد. یادم هست در مورد یکی از همین نقدها به او گفتم: مرتضی آنچه که دیشب به من گفتی با آنچه نوشتی زیاد منطبق نیست. ایشان گفت بالاخره این آدم یک درصدی از تفکراتش انقلابی است، اگر من او را به تندی نقد کنم راحت از دست میرود و آن طرفی میشود. باید هوایش را داشته باشیم.
مرتضی یقیناً با کس دیگری معامله کرده بود که حتی رهبر یعنی عالیترین مقام کشور بالای سر جنازهاش رفت. امروز افرادی که با حیلهگری و مکاری در مورد او صحبت میکنند و پشت سر این آدم نماز نمیخواندند، حالا در کنفرانسها راجع به این آدم صحبت میکنند و حسرت میخوردند که چرا با او یک عکس ندارند و منکر رفتارهای خودشان شدهاند.
*فارس: سینمای مطلوب آوینی چه سینمایی بود؟
* او سینمای مطلوب خود را سینمای غرب و سینمای بعد از انقلاب نمیدانست. او تعریف خاص خود را داشت، میگفت: به نظر من در عرصه سینما، سینمایی هنر است که هدفش فطرت مخاطب باشد و جذاب باشد.
مرتضی در مورد سریالهایی مثل «آینه» که آن زمان پخش میشد میگفت : این برنامهها ذائقه بیننده را پائین میآورد زیرا از شیوه قدیمی استفاده میکند.این فیلمها برای غرایز آدمها جذاب است به همین جهت معتقد بود بعد از انقلاب حتی یک فیلم هم نداریم که بر اساس ذهنیات او ساخته شده باشد. البته چند مورد را تا حدی قبول داشت مثل دیده بان، مهاجر اما بقیه را به آن شکل نزدیک به ذهنیات خود نمیدید، میگفت در سینمای بیرون از ایران هم میشود نمونههایی را پیدا کرد که این چنین باشد.
*فارس:شما برای چه همراه گروه به فکه نرفتید؟
* چون در حال مونتاژ روایت بودم. در روایت اول سه چهار تا گروه راه انداخت اما خودش اکثراً پای میز مونتاژ بود. برای مرتبه دوم که میخواست روایت را ادامه دهد کسی با او کار نمیکرد، دو سه تا از رفقایش رفتند و یکسری تصاویر گرفتند اما خوب از آب در نیامد. مرتضی ناراحت شد تقصیرها را به گردن من و همایونفر انداخت چون با این رفقایش رود در بایستی داشت.
آخر سر هم مجبور شد خودش به منطقه برود. خودش هم نمیدانست چه کند. این طور نبود که راجع به تمام اجزا فکر کرده باشد یک بار میگفت: دوربین روی دست باشد، یک بار میگفت: روی سه پایه، یک بار میگفت خودم در کادر باشم باز میگفت شاید بگویند این خودش را دارد مطرح میکند. باز میگفت: مرا از کادر حذف کنید، صدایم را حذف کنید.
یادم هست میگفت: چقدر ابلهانه است که ما سراغ ساخت کلیپ برویم. ما میتوانیم راجع به مضرات سیگار کلیپ بسازیم اما حرف اساسی ما ماورایی است. این ظرف، گنجایش حرفهای ماورایی را ندارد، مابهازا ندارد. بخش اعظم حرفهای او بعد از جنگ که در مورد جنگ بود ماورایی بود و نمیتوانست آن را به تصویر بکشد. نمیدانست چطور میشود این حرفها را زد چون برنامه تلویزیونی بود.
او با هوش بود و میدانست بار اصلی پیام باید روی تصویر باشد نه روی متن و نه روی نریشن. همین الان هم از مجموع فیلمهای ایرانی و خارجی چند تا فیلم توانستهاند حرفهای ماورایی بزنند؟ هیچ کس نمیتواند ادعا کند که او سینما بلد نبود، اما اعتقاد داشت که ذات سینما برای حرف های ماورایی ساخته نشده میگفت: زمان میبرد که ما بر تجربه مسلط شویم تا بتوانیم حرفهای خود را در این قالب بزنیم و اگر بزنیم چه میشود!
* فارس:به نظرتان اگر میماند میتوانست چنین کاری را انجام دهد؟
*به راهکارهایی میرسید چون با همه وجودش در این زمینه کار میکرد اما به نظر من اگر همان تجربیات و حرفهای آوینی را در سینما میفهمیدند ما در این عرصه خیلی جلو بودیم. مثلاً او مطلبی را به من میگفت که من اصلاً قادر نیستنم آن را توضیح دهم. او میگفت: وقتی پای میز مونتاژ نشستی خودت را حذف کن، منیت خود را حذف کن. پیش فرضهای خودت را نادیده بگیر. بالاخره کسی که دارد فیلمی را مونتاژ میکند یا میسازد دارای یکسری پیش فرضهاست و این پیش فرض متکی به جهان بینی ماست اما من نمیفهمیدم این حذف کردن به چه معناست.
مثلاً در مونتاژ یکی از برنامهها یک برادر شهیدی داشت صحبت میکرد. یاد جریان شهادت برادرش که افتاد گریه کرد و نتوانست حرفش را ادامه دهد. من در هنگام مونتاژ گریه را حذف کردم و جایش موسیقی گذاشتم. آوینی شدیداً مخالفت کرد و گفت: چه کسی به تو حق داده حس را تشدید کنی؟ این دخالت توست. بعد از مقداری فکر متوجه شدم درست میگوید، من باید همان را که هست منتقل کنم.
الان عرف رایج میگوید چه کار داری که فلانی عرق میخورد یا خانم باز است؟ مهم این است که خوب فیلم بازی میکند و حتی [...] هم در فیلمش از او استفاده میکند.
اما آوینی میگفت: نمیشود این دو را از هم تفکیک کرد. اگر ذات من مشکل داشته باشد، چطور میتوانم حرف ملکوتی و ماورایی و اعتقادی بزنم؟
آوینی به تکتک آدمهای سینما نزدیک بود. افراد خیلی خوبشان تبدیل به افراد ابتر و بیخاصیت مثل[...] شدند. این جناب [...]اتفاقاً بسیار با سواد است اما چرا کار ماندنی و مؤثر در این زمینه نمیکند؟
*در مورد پر کاری شهید آوینی توضیح می دهید؟
مرتضی بین بر و بچهها از همه فعالتر بود. بچهها به مرتضی میگفتند: تو با این همه انرژی باید 2 تا قلب و 4 تا کلیه و 2 تا مغز داشته باشی. او در روز 18 ساعت کار میکرد. مرتضی متناسب با باورهایش راه باریکی گیر آورده و طبق آن حرکت میکرد هیچ وقت آدم ابتر نمیشد.
اما اگر من متکی به تفکر خودم تصمیم بگیرم، میگویم من حالا این فیلم را ساختم. این سریال را ساختم، ساختم که چه بشود؟ اما مرتضی متناسب با باورهایش هدفی را پیدا کرده بود که اگر هزار سال هم عمر میکرد روزی 18 ساعت کار میکرد.
یک مقامی هست که میگویند جای سادهلوحان است. مرتضی از این لحاظ واقعاً ساده دل بود. اطرافیان فکر میکردند او پیاده است و متوجه نیست و از سادگی بدون در نظر گرفتن منافع شخصی و میزان سود دهی مالی متناسب با مقدار کارش است که این طوری جان میکند اما او اتفاقاً به شدت باهوش بود و راهش را گیر آورده بود.
نگاه مرتضی این طور بود که خود را «منجی» نمیدانست و فقط هر کاری از دستش بر میآمد انجام میداد. میگویند ایرانیها هر کدام یک خدای کوچک هستند و نمیتوانند کار جمعی کنند و دوست دارند انتهای کار را ببینند. اما مرتضی این چنین نبود. میگفت: من یک تکلیفی دارم. آن وقت بود که احساس میکردی یک جوری وصل به ولایت است و همین مسئله همه چیز را برایش حل میکند، او میگفت من تکلیف دارم روایت فتح بسازم و آخرش به من ربطی ندارد. بالاخره جانش را هم سر این راه گذاشت.
* فارس: بعضیها ادعا میکنند که شهید آوینی در سالهای آخر روشنفکر شده بود آیا این مطلب صحت دارد؟
*اصلاً این چنین نبود. او تبدیل به شخصیتی شده بود که همه جور آدمی به سراغ او میآمد، هر کس با او به نحوی رابطه برقرار میکرد. فرق است بین اینکه من در برخورد شیوهای داشته باشم با اینکه ذاتاً همین که هستم باشم.
مرتضی فطرتاً همین طور که دیده میشد بود، جذبهاش زیاد بود. افراد سمت او میآمدند و میدیدند چقدر نگاهشان به نگاه مرتضی نزدیک است. بعد آنها این نزدیکی نگاه را اعلام میکردند و دیگران فکر میکردند مرتضی تغییر کرده در حالیکه مرتضی یک جای ثابت ایستاده بود افراد پیرامون او دور و نزدیک میشدند.
مرتضی آنقدر خود را محصور کرده بود که یک روز در خرمشهر به من گفت: امروز عطر نزدی؟ گفتم: خوشت میآید؟ گفت: بله. گفتم :چرا خودت نمیزنی؟ در جواب گفت: عطر نزده روزنامه [...] پدرم را در آورده چه برسد به اینکه عطر بزنم.
یا مثلاً کت و شلوار میپوشید با یک پوتین بزرگ. به او میگفتم: شما فوق لیسانس معماری داری و آرشیتکت هستی. یکی ببیند نمیگوید این چه تیپی است؟ میگفت: نمیتوانم همه لباسهایم را ست کنم چون بهم گیر میدهند.
من با تلویزیون مشکل پیدا کرده بودم و به سازمان نمیرفتم. مرتضی یک روز گفت چرا نمیری دنبال کارهای اداریت، من گفتم به همه حرفها تن نده اما نگفتم که رهایش کن. بعد از چند روز سراغ گرفت و گفت: رفتی سازمان. گفتم: بله. اما چون آسیتن پیراهنم کوتاه بود مرا راه ندادند. او خندید و گفت: روایتی داریم که مرد تا ساعد دستش میتواند بیرون باشد.
الان هم این طور است به طور مثال میشود با آستین کوتاه به مسجد رفت اما به یک پادگان نظامی که میروید. لباس آستین بلند گذاشتند جلوی در تا مراجعه کنندگان بپوشند.
مرتضی دید بازی نسبت به ابزارهای الکترونیکی داشت. او شیفته ویدئو نبود اما میگفت: این یک سیر است که خودش میآید، یک زمانی ویدئو قاچاق بود اما الان تولید داخلیاش را هم داریم. آوینی شاگرد داوری بود، بعدها داوری ماجرایی راجع به ماهواره نوشت و گفت زور زدن برای جمع کردن ماهواره فایده ندارد تو به گونهای عمل کن که دل من با ماهواره نباشد. ما به ازای ماهواره را به من بده تا به آن نیاز نداشته باشم.
*فارس: شما به عنوان یک مستند ساز چقدر سینمای آوینی را قبول دارید و کارهایتان تا چه اندازه در قالب معیارهای شهید آوینی قرار دارد؟
* من شیوه آوینی را کاملاً قبول دارم و سعی میکنم در همان فضا فیلم بسازم. اما تلاش زیادی میخواهد، چون کار سختی است. تکنیک نیست که یاد بگیری، نمیدانم شاید حرفهایم بوی شعار پیدا کند. مثلاً من اگر در خیابان خانمی را ببینم و آن قدر نفسم تربیت نشده باشد که دلم برود و دچار قضا شدن نماز صبحم شوم، به همین دلیل نمیتوانم مثل مرتضی کار کنم، اینها به هم ربط دارد.
ما بعد از آوینی مجموعهای به اسم تصویرگران جنگ ساختیم. فریاد خیلیها در آمد، طوری که رسول ملاقلیپور میگفت: دوست دارم اگر زورم میرسید یک توپ 106 میگذاشتم جلوی روایت فتح و آن را به گلوله میبستم. چون در انتهای کار به این نتیجه میرسیدی که آدمها به لحاظ تکنیکی رشد کردهاند اما به لحاظ معرفتی که آوینی از آن حرف میزد به شدت اُفت کردهاند.
*فارس:بعضیها عنوان میکنند که شهید آوینی قصد ساخت فیلم سینمایی داشته آیا این مطلب صحت دارد؟
*خیر - او در مورد جذب مخاطب میگفت: الان وقتی من به فضا میروم جز محیط خاکستری بیرنگ چیزی وجود ندارد. در جنگ خاک، سنگر و نخلهای سوخته چیز دیگری نمیبینیم، رنگ وجود ندارد. ما باید رنگ ایجاد کنیم، بخشهایی از سوژههای زمان جنگ را باز سازی کنیم او تشنه کار سینما نبود.
ما این کار را کردیم بعد از آوینی غواصان را ساختیم به گونهای باز سازی کردیم که مخاطب متوجه باز سازی نشد. حتی طالبی یا حاتمیکیا در فیلمهای سینماییشان از باز سازیهای ما برای راش جنگ استفاده کردند.
او از آدمها سؤال میکرد، گاهی فردی کلی حرف برای گفتن داشت اما نمیتوانست کیفیت وجودیاش را تعریف کند. مرتضی میگفت: باید یک نفر بیاید بتواند نقش این فرد را برای ما بازی کند و حقیقت این فرد را منعکس کند. به همین خاطر در بعضی از مواقع که نمیتوانست کاری که در ذهنش دارد را به تصویر بکشد ناراحت و عصبی میشد اما ذاتاً بلد نبود حرف زشت بزند. او از بچگی این کار را بلد نبود.
* فارس: از گذشتهاش برای شما حرفی میزد؟
*خیر چیزی نمیگفت، ما هم به این موضوع فکر نمیکردیم . بعد از شهادتش این مباحث مطرح شد. یک دوست مشترکی داشتم که بعدها به خارج از کشور رفت که ابتدا او یکسری از این مطالب را به من گفت، بعد از آن به سید محمد آوینی مراجعه کردم و از او سؤال کردم که ایشان ابتدا حرفی نزد تا اینکه اتفاقی برای من افتاد و روحیهام را کاملاً از دست دادم. سه چهار روز بعد از آن سید محمد آوینی به سراغم آمد و حدود 6 ساعت در مورد گذشته مرتضی برایم صحبت کرد.
*فارس: بعد از آن دیدتان نسبت به شهید آوینی عوض نشد؟
*به هیچ وجه، تازه تناقضهای او برایم حل شد. یک روزی رضا میرکریمی به من گفت: فارسی هر چی بخوای بهت میدم ، یک فیلم در مورد آوینی بساز. من هم گفتم بیا بنشین و تمام زندگی مرتضی را برایش گفتم. آخرش گفت: واقعاً نمیتوان آوینی در را قاب تصویر محدود کرد ولی ای کاش میشد راجع به مرتضی فیلم ساخت.
مرتضی راحت بود و زندگی متعادلی داشت، همه را حریف بود با این همه تمام این موارد را رها میکند و به میان خاک و خل میرود. این را نمیشود در تصویر آورد.
او آدم ساده دلی بود. یادم هست عنایت را از خرمشهر به تهران آورده بود در ماه رمضان ، ایام عید هم بود. عنایت هم هوس ساندویچ سوسیس کرده بود. مرتضی تمام تهران را زیر پا کرده بود که برای او ساندویچ بخرد. خانم مرتضی هم به او گیر داده بود که چند وقتی که خانه نبودی حالا هم که آمدی این بنده خدا را با خودت آوردی. تو همین گیر و دار عنایت هم اصرار داشت تا در میدان آزادی عکس یادگاری بگیرد و به نظرم همینها بود که او را برد.
من یک دوست داشتم که دست به قلم بود و بعدها معتاد شد، بعدها او را از محل کارش اخراج کردند با 3 تا بچه پیش مادر خانمش زندگی میکرد. او 3-2روز یکبار به روایت فتح میآمد و از من کمک مالی میخواست، ما هم به او کمک میکردیم. یک بار به او گفتم: فلانی بحث پول نیست آمدن تو به اینجا حال مرا عوض میکند تو رو به خدا دیگر اینجا نیا. از اتاق رفت بیرون دیگر پیدایش نشد، نمیدانم چطور شد که مرتضی را پیدا کرد مرتضی آن زمان در سوره بود. بعدها که فیلمهای مراسم تشییع جنازه مرتضی را مونتاژ میکردم او را در مراسم دیدم و خیلی تعجب کردم. وقتی از او جریان را سؤال کردم، گفت: هفتهای یکی دو بار به سوره میرفته و مرتضی هم اگر حتی ارباب رجوع داشته او را تحویل میگرفته و به او پول میداده و یک بار هم به او نه نگفته بود.
او با گریه و اشک و آه تعریف میکرد که یکبار رفته پیش آوینی، مرتضی هم نتوانسته بود به او بگوید که پول ندارد. مرتضی دفترچه بانکیاش را برداشته بود و به اتفاق هم به بانک رفته بودند، مقدار کمی پول در حسابش موجودی داشته، حساب را بسته بود و به او گفته بود نصف این پول برای من و نصف دیگرش برای تو .
از روزی که ازدواج کرد توسط خانواده همسرش طرد شد تا روزی که از دنیا رفت. او هیچ وقت این را نگفت. پدر مرتضی مسن بود و مادرش ناراحتی قلبی داشت، فرزندانش بزرگ شده بودند و همسرش از این فضای کوچک منزل به تنگ آمده بود و دنبال پانصد تومان وام بود که یک جایی را اجاره کند، او سالها در یک اتاق زندگی میکرد. آقای «زم» هیچ اعتنایی به او نمیکرد. مرتضی خیلی تنها بود و اصلاً به روی خود نمیآورد.
فقط شبها بلا استثنا گریه میکرد. 7 و 6 نفر در خرمشهر در یک اتاق بودیم. طبقه بالا بود یک پاگرد کوچک داشت مرتضی تا ساعت 2 مطالعه میکرد. بعد بیرون میرفت و تا نماز صبح گریه میکرد. بعد بچهها را برای نماز بیدار میکرد. بعد از نماز هم که میخواست کمی بخوابد اصغر و مرتضی و سایرین شلوغ میکردند. مرتضی فقط 2 ساعت میخوابید صبح که بلند میشد مثل فرشته بود. اگر گریههای شب را از او میگرفتند دق میکرد.
۹۲/۰۳/۱۶