چرا سینمای ایران سوژه بکر ندارد؟ برای فیلمسازان سوژه نیست یا فیلمسازان کم کارند؟
رفتن
به سینما سال هاست که از سبد فرهنگی خانواده های ایرانی خارج شده است.
امروز کمتر کسی را در اطراف خویش می بینیم که اهل سینما رفتن باشد و به
عبارت بهتر، سینما جزو برنامه های زندگی اش باشد. دیدن بسیاری از فیلم ها
برای ما جذابیت ندارد و گاهی نیز که به سینما می رویم، به احتمال زیاد
سیراب نمی شویم و از تماشای آن فیلم احساس رضایت کامل نمی کنیم.
این گونه مسائل نشان از بیمار بودن سینمای ما دارد و اگر قصد اعتلای این بخش از فرهنگ کشورمان را داریم چاره ای جز آسیب شناسی دائمی، بی امان و همچنین یافتن راه حل هایی برای رفع آن آسیب ها نداریم. ...
چرا رفتن به سینما برای
مردم ما جذابیت چندانی ندارد و چه باید کرد تا این جاذبه برگردد؟ پاسخ به
این پرسش ها یکی از اساسی ترین راه های آسیب شناسی سینمای ایران است.
یکی
از مسائلی که سینمای ایران را تضعیف کرده و آسیب های فراوانی به آن وارد
نموده است، تکرار دائمی موضوعات و محدود ماندن به فضاها، شخصیت ها و داستان
های شبیه به هم است.
تا آنجا که جواد شمقدری معاون سینمایی وزیر فرهنگ
و ارشاد اسلامی نیز چندی پیش گفت: «کفگیر سینمای قصه گو به ته دیگ خورده و
داستان ها، قالب ها و بازیگران آن تکراری شده اند.» این مصیبت به قدری جدی
است که باید آن را مهم ترین علت ریزش مخاطب و استقبال سرد مردم از سینماها
دانست.
با مروری اجمالی بر سینمای ایران و آثار تولید شده در آن، می
توان نوعی تکرار و یکنواختی را در آن دید. آثاری که روی پرده سینماها می
آیند، غالباً از موضوعات شبیه به هم برخوردارند، به جز برخی استثناها. نکته
مهم این است که بازتولید داستان ها و سوژه هایی که قبلاً ترسیم شده اند به
خودی خود عیب محسوب نمی شود. چه بسا بازسازی دوباره یک فیلم اگر با
خلاقیت، زمان شناسی و هوشمندی مضاعف همراه باشد، به مراتب بهتر از نمونه
اصیل از آب در بیاید، اما آنچه در سینمای ایران به عنوان تکرار اطلاق می
شود، ناشی از نوعی بی مسئله بودن و عدم تلاش برای کشف عرصه ها و رخوت در
تجربیات جدید است. رخوتی که نتیجه آن وفور آثاری است که گروه گروه تولید می
شوند و روی پرده سینماها می آیند، اما نه به چرخه اقتصادی این عرصه کمکی
می کنند و نه تأثیر مثبتی بر فرهنگ جامعه می گذارند.
فیلم های کمدی و
عامه پسند، به عنوان بخش غالب سینمای ما، عموماً تداوم جریان موسوم به فیلم
فارسی هستند. متأسفانه در کمتر فیلمی از این ژانر می توان نوگرایی و ابداع
را دید. برای مثال فیلمی چون «شیر و عسل» را می توان نام برد که گویی
ملغمه ای است از همه فیلم های کمدی که قبلاً ساخته شده بودند. عمق فاجعه تا
آنجاست که برخی از فیلم های به اصطلاح کمدی سینمای ایران، به جز وام گرفتن
موضوع از فیلم های مبتذل قدیمی، برخی صحنه ها را نیز کپی کرده اند. همچنین
برخی از این فیلم ها ایده و فکر اصلی را از آثار خارجی برداشت کرده اند،
مثل فیلم های «بعد از ظهر سگی سگی» و «دو خواهر».
البته این فقط موضوع
فیلم ها نیست که یکسان است، بلکه فضای حاکم بر آثار، زبان دراماتیک آن ها،
شخصیت پردازی ها و از همه بدتر ایدئولوژی غالب بر آن ها- که عمدتاً باز
تولید زندگی اشرافی و متجددانه است- در یک دایره بسته شکل می گیرد. حتی
فیلمسازان ما به خود زحمت اندکی برای فاصله گرفتن از تهران را نمی دهند و
از این رو، «تهرانیزه» بودن یکی از بیماری های مزمن سینما در ایران شده
است. ضمن این که حتی در ترسیم تهران نیز کمتر شاهد تصاویری متفاوت از این
کلان شهر هستیم. آنچه از تهران در فیلم های ایران نمایش داده می شود،
آپارتمان های شیک، اتوبان، کافی شاپ، پارک و... است.
«عادت» از دیگر
آسیب های سینما و به طور کلی فرهنگ است که مانع نوزایی و عامل رکود می شود.
سینمای امروز ایران نیز دچار عادت زدگی است که تنوع و تکثر در آن بسیار
کمیاب شده و این در حالی است که شرایط اجتماعی ما به گونه ای است که
سینماگران ما با فوران سوژه روبه رو هستند.
ایران از معدود کشورهای
دنیاست که دارای این حجم از اتفاق و تنوع و فراز و نشیب است. در کشوری
زندگی می کنیم که از پرخبر و پرحادثه ترین جوامع جهان محسوب می شود؛ به جز
مقاطعی مثل انقلاب اسلامی و دفاع مقدس که معدن سوژه های ناب و مجذوب کننده
هستند، فقط کافی است یکی، دو سال اخیر را در نظر بگیریم تا متوجه شویم در
همین مقطع کوتاه زمانی، ایران در رأس اخبار رسانه های جهان قرار داشت و هر
روز یک اتفاق تلخ یا شیرین برای این کشور رخ می داده است.
به جز شرایط
روز، کشوری با یک تاریخ عظیم، مملو از شخصیت ها و مسائل جذاب و جغرافیایی
ثروتمند و متکثر هستیم. همه این عوامل، ایران را به یک منبع غنی برای کار
فرهنگی، هنری و اجتماعی تبدیل کرده است.
با این حال، سینماگران ما،
کمتر به سراغ این موضوعات می روند. به همین دلیل به ندرت می توان تصویری
واقعی از ایران و ایرانی در فیلم های 10، 12سال اخیر ایران دید. متأسفانه
این بیماری، علاوه بر این که گریبان سینمای عامه پسند و تجاری ما را گرفته،
سینمای به اصطلاح روشنفکری و جشنواره ای ما را نیز مبتلا کرده است.
به
طوری که غالب آثار این دسته نیز کلیشه ای هستند. از آنجا که ملاک فیلم های
شبه روشنفکری سینمای ایران، مردم، فرهنگ، آداب، شکست ها و پیروزی های
کشورمان نیست، لذا بیشتر مورد توجه و ذائقه جشنواره های خارجی است.
همچنانکه ملاک سینمای سرگرم کننده ما نیز بیشتر گیشه ای و برای کسب سود
اقتصادی بیشتر است.
آسیب بزرگ عادت زدگی و تکرار در سینمای ایران، خود
برآیند آسیب ها و مشکلات دیگری است. ناتوانی در به نمایش درآوردن موضوعات
متنوع و ضروری در سینمای ما بیش از هر چیز، نشان دهنده عدم ارتباط
سینماگران مان با جامعه و فراز و نشیب های آن است. از تولیدکنندگان فیلم
های صرفاً تجاری و کمدی که انتظار زیادی نمی توان داشت، اما این همه
بیگانگی و فاصله نخبگان و خواص سینمایی ما با مردم، فرهنگ بومی و آرمان های
ملی این کشور بسیار هشداردهنده است؛ هم برای خود این طیف از هنرمندان و هم
برای سینمای کشورمان.
جریان سینمایی موسوم به هنری یا مخاطب خاص، در
پیله مسائل شخصی، عقده ها، سطحی نگری ها و تلخ کامی های فیلمسازان این
جریان محصور است؛ عقیم و نابارور است و هیچ گاه نخواهد توانست موجبات
پویایی و شکوفایی فرهنگی را فراهم کند.
تمام این شرایط گویای اهمیت
تقویت «جریان سوم» در سینمای ایران است؛ جریانی که نه در پی گیشه است و نه
جشنواره های غربی، بلکه هدفش مردم و آرمان ها و دغدغه های ملی است. فیلم
هایی که دارای جذابیت هستند، اما این جذابیت نه با تقلید از فیلم فارسی و
هالیوود که برآمده از ترسیم داستان ها و شخصیت های متفاوت و مردمی باشد. ما
به سینمایی نیاز داریم که با رویکردی متعهدانه، بیدارگرانه و عدالتخواهانه
به انتقاد از مشکلات اجتماعی بپردازد، نه با هدف سیاه نمایی، یأس آفرینی و
خوش رقصی برای جشنواره های خارجی تولید شود !
همچنانکه در دهه اول
انقلاب، این فیلمسازان جوان متعهد و انقلابی بودند که باعث احیای سینمای
ایران شدند، امروز نیز محتاج رویش نسل جدیدی از سینماگران هستیم که پیوندی
اعتقادی و درونی با آرمان ها و ارزش های ایران داشته باشند که این تنها راه
تعالی سینمای ایران است و بس! فقط کسانی می توانند جایگاه سینمای ایران را
ترقی ببخشند و آن را از دایره بسته تکرار و عادت خارج کنند که پرورش یافته
و عاشق فرهنگ، مردم و آرمان های ملی ما باشند. با این حال، نمی توان دست
روی دست گذاشت و چشم انتظار رویش نسل جدید آرمان خواه ماند و به وضع موجود
دل بست. باید ضمن فراهم کردن بستر پرورش چنین فیلمسازانی، از سرمایه موجود
نیز نهایت بهره را برد.
طراحی یک استراتژی عملیاتی برای تغییر رویکرد
سینمای ایران، جهت مندتر شدن سیاست های حمایتی و هدایتی دولتی، دقت در
تقسیم بودجه و از همه مهم تر تشکیل کار گروه هایی برای یافتن سوژه های
متفاوت، جذاب و مسئله مند که فیلمسازان کشور بتوانند بر مبنای آن ها آثاری
را تولید کنند، از جمله ابتدایی ترین راه حل هاست. به نظر می رسد که مدیران
کنونی سینمای ایران، قابلیت ایجاد چنین شرایطی را دارند.